نکـند موسـم سـفر باشد ، ساربان خفته ، بی خبر باشد
بـوی بـاران تـازه می آید ، نکند بوی چـشـم تـر باشد
سخنی از وفا شنیده نشد ، نکند گـوش خـلق کـر باشد
نکند عشق در برابر عقل ، دسـت ، از پـا دراز تر باشد
نکند در قلمـرو احـساس ، کاسـه از آش داغ تـر باشد
نکند پرده چون فـرو افـتد ، داسـتان ، داسـتان زر باشد
زیراین نیم کاسه های قشنگ ، نکـند کاسـه ی دگـر باشد
دخـتر گلـفـروش مـا نکـند ، یـار لات سـر گـذر باشد
نکند قـصه ی گل و بلبل ، هـمه پـایینـتر از کمر باشد
نکند آنکه درسِ دین می داد ، از خدا ، پاک بی خبر باشد
این زمین روی شاخِ گاوی بود ، نکند روی گـوشِ خـر باشد
همچو دروازه بود یک گوشش ، نکـند دیـگریـش ، در باشـد
نکند خطبه های قطره ی آب ، در دلِ سنـگ ، بی اثـر باشد
نکـند گـفـته هـای آیـیـــنه ، از دهـانــش بـزرگـتر باشـد
ایستادن چو سرو در این باغ ، نکـند پاسـخـش تـبر باشـد
نکـند نان به نرخِ روز شـود ، چامه کبریتِ بی خطر باشد
نورِ « کیوان » در آسمانِ شب ، نکـند پـوچ و بـی ثـمر باشـد
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 ساعت 07:50
فوق العاده زیبا بود
ممنونم قابلی نداشت