روزگاران

کامل ترین مرجع دانلود فیلم های طنز بابک نهرین|جذاب ترین مطالب|تصاویرجالب وگوناگون|آپدیت روزانه نود32 nod32|اس ام اس وپیامک های جدید|عکس های بازیگران ایرانی وخارجی|دانلود فیلم و آهنگ جدید

روزگاران

کامل ترین مرجع دانلود فیلم های طنز بابک نهرین|جذاب ترین مطالب|تصاویرجالب وگوناگون|آپدیت روزانه نود32 nod32|اس ام اس وپیامک های جدید|عکس های بازیگران ایرانی وخارجی|دانلود فیلم و آهنگ جدید

داستانی در هواپیما

http://s1.picofile.com/file/7784196127/images_dastani_dar_havapeyma.jpg


یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوایی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با همدیگر بازی کنیم؟مهندس که می خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید.پزشک دوباره گفت:بازی سرگرم کننده ای است:من از شما یک سوال می پرسم و اگر شما جوابش را نمی دانستید پنج دلار به من بدهید.بعد شما از من یک سوال می کنید و اگر من جوابش را نمی دانستم من پنج دلار به شما می دهم.

مهندس مجددا عذر خواست و چشم هایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد.


این بار،پزشک پیشنهاد دیگری داد.گفت:خب،اگر شما سوال مرا جواب مرا ندادید پنج دلار بدهید،ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم پنجاه دلار به شما می دهم.این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازی کند.

پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: "فاصله زمین تا ماه چقدر است؟" مهندس بدون اینکه کلمه ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و پنج دلار به پزشک داد.

حالا نوبت خودش بود.مهندس گفت:"آن چیست که وقتی از تپه بالا می رود سه پا  دارد و وقتی که پایین می آید چهار پا؟"

پزشک نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد.آن گاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد.باز هم چیز به درد بخوری پیدا نکرد.سپس برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم گپ زد،ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند.بالاخره بعد از سه ساعت،مهندس را از خواب بیدار کرد و پنجاه دلار به او داد.مهندس مودبانه دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.

پزشک بعد از کمی مکث،او را تکان داد و گفت:"خب،جواب سوالت چه بود؟"

مهندس دوباره بدون اینکه کلمه ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و پنج دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد