با من بمیر عشق، با من بمیر عشق روزی که از خود میروم دستم بگیر عشق نیم ذات از انسان و حیوان و درختم.. درگیر توام سالها، ای ناگزیر عشق... گاهی آگاه می شوم از شعبده ها گاهی فرو می روم به زیر زیر عشق در این چرخه ی تعادل گیج در گیج در فرم های مختلف اوج و حقیر عشق! با من بمیر عشق، با من بمیر عشق باید شوم در قالبت از نو خمیر عشق! چیزی نمانده کاملا آزاد باشم! کنده شوم از حرص این نان و پنیر عشق ... وقتی که محو میشوم از صحنه تو باشد که باشم مرد خندانی و پیر عشق من حافظه ی کوچکی از کائناتم اندازه ام را پهن تر از من بگیر عشق!
از کتاب سمفونی بادها جلد2 : فرامرز فرحمهر
شنبه 4 خردادماه سال 1392 ساعت 23:51
زمستانی سرد کلاغی با جوجه هایش بدون غذا!
کلاغ از گوشت خود میکند و به جوجه ها میداد
تا...
نمیرند!
بهار آمد...
کلاغ مرد...
جوحه ها گفتند:آخ راحت شدیم از آن غذای تکراری...
خدانگهدار....ت